با خطاهای فکری و شناختی آشنا شوید

خطای فکری اول، تفکر همه یا هیچ

در این گونه افکار تفکر همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موقعیت، پدیده یا یک موضوع را کلا سفید یا کلا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز، آنها را از مزایای آن امر محروم م کند. به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند.

این نوع تفکر در بسیاری از قسمتهای زندگی دیده می شود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط من این درس را خواهم داد. در مثالی دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد.

خطای فکری دوم، تعمیم مبالغه آمیز

افرادی که این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی می بینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کند. فروشنده دوره گرد افسرده ای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرنده ها همیشه به شیشه اتومبیل من می خورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد به دلیل مبالغه در بخشی از افکار، نمی توانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد از خیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند.

خطای فکری سوم، فیلتر ذهنی

افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند. عدم توانایی در دیدن بخشهای مهمتر این حوادث، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رییس اداره تشویق می شوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما می گوید. روزهای طولانی در حالی که همه گفته های مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش می کنید، تحت تاثیر این انتقاد بسیار جزیی یک همکار رنج می برید.

خطای فکری چهارم، بی توجهی به امر مثبت

افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه های مثبت زندگی خود ندارند و همیشه نکات مثبت را برای بی اهمیت جلوه می دهند. با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد. به طور مثال نگهبان ساختمان تجاری با تیزهوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان خواست که یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت کار مهمی نکرده ام و از تعیین وقت سرباز میزد.

خطای فکری پنجم، نتیجه گیری شتابزده

بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد نتیجه گیری شتابزده می کنید. ذهن خوانی: بدون بررسی کافی نتیجه می گیرید که کسی در مورد شما منفی فکر می کند. پیشگویی: پیش بینی می کنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هر گونه بررسی می گویید آبرویم خواهد رفت، از عهده انجام این کار برنخواهم آمد و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید هرگز بهبود نخواهم یافت.

خطای فکری ششم، درشت نمایی

از یک سو درباره اهمیت مسایل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کند و از سوی دیگر، اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می کند. به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست کم می گیرند، در صورت انجام کاری خطا، این اشتباه خود را خیلی پررنگتر از حد و حدود واقعی آن اشتباه می بینند. به طور مثال شخصی دوست قدیمی خود را می بیند و به او سلام می گوید، دوست قدیمی مانند همیشه سلام او را به گرمی جواب نمی دهد. او از این مساله ناراحت می شود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی می کند. این در حالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی آنقدر مهم نباشد ولی ساعتها این مساله ذهن فرد را درگیر خود می کند.

خطای فکری و شناختی
خطای فکری هفتم، استدلال احساسی

افرادی که داراى استدلال احساسى هستند فکر مى کنند که احساسات منفى ما لزوما منعکس کننده واقعیتها هستند. این نوع استدلال احساسى ما را از بسیارى واقعیتها دور نگه مى دارد. به طور مثال از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است. یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدى باشم – خشمگین هستم، پس معلوم مى شود با من منصفانه برخورد نشده است – یا چون احساس حقارت مى کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم – احساس نومیدى مى کنم، پس حتما باید نومید باشم.

خطای فکری هشتم، بایدها

انتظار دارید که اوضاع ان طور باشد که شما می خواهید. همیشه این انتظار محقق نمی شود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت: نباید اینهمه اشتباه می کردم. آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالى حال و روز بدى داشت. انواع و اقسام کلماتى که “باید” را به شکلى تداعى مى کنند، همین روحیه را ایجاد مى نمایند. آن دسته از عبارتهاى باید دار که بر ضد شما به کار برده مى شوند، به احساس تقصیر و نومیدى منجر مى گردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلى شوند منجر به خشم و دلسردى مى گردد نباید این قدر سمج باشد خیلى ها مى خواهند با بایدها و نبایدها به خود انگیزه بدهند مثلا نباید آن شیرینى را بخورم. این نوع فکر اغلب بى تاثیر است زیرا بایدها تولید تمرد مى کنند و اشخاص تشویق مى شوند که درست برعکس آن را انجام دهند.

خطای فکری و شناختی

خطای فکری نهم، برچسب زدن

برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جاى اینکه بگویید “اشتباه کردم” به خود برچسب منفى مى زنید: من بازنده هستم. گاه هم اشخاص به خود برچسب احمق یا شکست خورده و غیره مى زنند. برچسب زدن غیر منطقى است، زیرا شما با کارى که مى کنید، تفاوت دارید. انسان وجود خارجى دارد اما بازنده و احمق به این شکل وجود ندارد. این برچسبها تجربه هاى بى فایده اى هستند که منجر به خشم، اضطراب، دلسردى و کمى عزت نفس مى شوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتى کسى در مخالفت با نظرات شما حرفى مى زند ممکن است او را متکبر بنامید . بعد احساس مى کنید مشکل به جاى رفتار یا اندیشه بر سر شخصیت یا جوهر و ذات او است . در نتیجه او را به کلی بد قلمداد مى کنید و در این شرایط فضاى مناسبى براى ارتباط سازنده ایجاد نمى شود.

خطای فکری دهم، شخصى سازى و سرزنش

در این خطا، فرد خود را بى جهت مسئول حادثه اى قلمداد مى کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتى زنى از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمى خواند با خود گفت “این نشان مى دهد که من مادر بدى هستم” و چه بهتر که این مادر علل واقعى درس نخواندن فرزندش را مى جست تا او را کمک کند. شخصى سازى منجر به احساس گناه، خجالت و ناشایسته بودن مى شود. بعضى ها هم عکس این کار را مى کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقى مى کنند که به آن فرافکنی میگوییم و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتارى سهمى داشته باشند، علت زندگى زناشویی بد من این است که همسرم منطقى نیست. سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمى شود.